اندر احوالات مامان الهام
سلام سلام ببخشید یه چند روزی نبودیم
4 شنبه 10/12/90 همش تو خونه بودیم مشغول کارا بعد ازظهرهم با الینا رفتیم پارک
5 شنبه 11/12/90 قرار بودیم با خاله فاطی بریم گوهردشت پارچه
فروشی که مادرجون کارگر داشت خلاصه الینا مادرجون بخواد یا نخواد سالی یه بار حداقل کارگر داره
بعدش مادربزرگ من اومد خونه مادرجون البته اومده بودعیدی بیاره
واسه مادرجون
خلاصه تا کارگرا رفتن منو خاله فاطی هم از بیرون اومدیم و طی یک
حرکت انتحاری شروع به تمییز کردن کردیم
بعدشم چون خسته بودیم وحال نداشتیم غذا سفارش دادیم
ساعت 11:30 بود مهمونا رفتن ما هم خسته بودیم وخوابیدیم
صبح جمعه12/12/90 ساعت8 صبح مادرجون بیدارم کرد واسه رای دادن
خلاصه رفتیم رای دادیم بعد ازاون رفتیم واسه دایی جواد هدیه تولد
بخریم (تولدش 13/12 64 )چون مادرجون میخواست بره بیمارستان
جمعه تولد گرفتیم خلاصه که اخر چیزی نگرفتیم و قرار شد خشکه
حساب کنیم
اومدیم خونه بنده شروع کردیم به جارو تمیز کردن حیاط مادر جون هم
ناهار درست کرد
ناهار خوردیم موهای مادرجون رو هم رنگ کردیم که بعداز ظهر
میخواست بره بیمارستان خوشگل موشگل باشه
مادرجون حمام بود که عمو محمد زنگ زدگفت شام میخواد بیاد
بعدشم با دایی جواد کارداشت
خلاصه عمو محمد اومد تولد دایی جواد گرفتیم مادرجون بردیم
بیمارستان
اونجا داشتیم کارای پذیرش رو انجام میدادیم که گفتن واسه عمل باید
رضاییت همسر باشه
حالا همسر کجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اون سر ایران زاهدان
قرار بود تازه شنبه راه بیفته 1 شنبه اینجا باشه
خلاصه وقت عمل رو انداختیم 2 شنبه اومدیم خونه
کلی ازصبح هل هلی کارکردیم الکی
شنبه 13/12/90 ساعت 6:30 صبح با صدای مادرجون بیدار شدم با
خاله فاطمه حرف میزد سر اینکه به خاطر شمارش ارا مدارس تعطیل
شده
بعدش باباجون اس داد که به خاطر توفان شن تمام راه ها بسته شده
خلاصه وقت عمل رو به 5 شنبه تغییردادیم البته حتما حکمتی داشته
حالا بابا جون واسه فردا بلیط داره خدا کنه بیاد مادرجون همش از صبح
داره دعا میکنه هوا خوب باشه راستی شنبه با خاله فاطی رفتیم بیرون