الینا الینا ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

◕‿◕الینا خوشگل مامان و بابا ◕‿◕

بوی بهار

باز هفت سين سرور   ماهي و تنگ بلور سکه و سبزه و آب   نرگس و جام شراب باز هم شادي عيد آرزوهاي سپيد   باز ليلاي بهار باز مجنوني بيد باز هم رنگين کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود ب از اسفند و گلاب باز آن سوداي ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا يا مقلب القلوب يا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعيد باز هم سال جديد باز هم لاله عشق خنده و بيم و اميد عید شما مبارک ...
26 اسفند 1390

اهم اخبار

این روزا خیلی به مامان وابسته       کلمه های جدیی رو یاد گرفتی مثل دایی ماما       کلتو تکون میدی ٣ حالت داره:  ١-به به به میگی ٢-نه نه نه میگی ٣- نیگای ما میکنی میخندی   مثل فرفره   میایی تو اشپزخونه  البته اشپزخونه مادرجون پله داره اما شما دیگه حرفه ای شدی         این روزا شیطونی رو به بینهایت رسوندی   ...
24 اسفند 1390

4 شنبه سوری

چهارشنبه سوري، يک جشن بهاري است که پيش از رسيدن نوروز برگزار مي شود. مردم در اين روز برای دفع شر و بلا و برآورده شدن آرزوهايشان مراسمی را برگزار می کنند که ريشه اش به قرن ها پيش باز می گردد. مراسم ويژه آن در شب چهارشنبه صورت می گيرد برای مراسم در گوشه و کنار کوی و برزن نيز بچه ها آتش های بزرگ می افروزند و از روی آن می پرند و ترانه (سرخی تو از من ، زردي من از تو ) می خوانند.   "سور "در زبان و ادبيات فارسي و برخي گويش هاي ايراني به معناي "جشن"،"مهماني"و "سرخ" آمده است.   برخی از آیین این شب عبارتند از: بوته افروزي  - مراسم كوزه شكني - فال گوش نشيني- ...
24 اسفند 1390

حکایت چهارشنبه سوری امسال

الینا جونی مامانی امشب ٤ شنبه سوری بود ازصبح کلی اینور و  انورکردم و کار کردم تا امشب برات خاطره انگیز بشه ساعت ٥  بعد ازظهر بود با با جون رو فرستادم تا نون و سبزی پلویی بگیره  ٢دقیقه نگذشته بود که دیدم باباجون برگشت و داره میلنگه بیچاره باباجون همین که پاشو از حیاط میذاره بیرون یه ترقه میدازن جلو پاش اونم میترسه  وهل میشه پاش پیچ میخوره   بابا و دایی جواد بردنش دکتر پاششکسته باید گچ بگیره کلی گریه کردم اخه مادر جون که تو رتخوابه باباجون کمکم میکرد اونم که ایطوری شیطونی های تو هم از طرفه دیگه خیلی خسته ام خدا صبر بده توانی دو چندان ...
24 اسفند 1390

خیلی بلا شدی

 تو هر روز شیرینتر میشی ... دنیای من و بابایی رو هم شیرینتر کردی... ما هم هر روز خدا رو بیشتر از دیروز شاکریم...   خدایی که به من حس مادری داد تا تو رو دوست داشته باشم... خدایی که به تو شیر خوردن و خندیدن و شیرین کاری و خیلی کارای دیگه یاد داد..     ٩ ماهی که تو شکمم بودی و لگد میزدی،پیش خودم میگفتم وای خدایا یعنی لذتی از این بالاتر هست؟   و ٩ ماهی میشه که هر روز عاشقانه تر از دیروز در آغوشت میگیرم و نوازشت میکنم وبا خدا میگویم:   یعنی لذتی از این بالاتر هست...؟هر روز با تو بودن از دیروز زیبا تر و عاشقانه تر است...   خدایا خودت همیشه حافظ و نگهدارنده ...
23 اسفند 1390

حالو هوای این روزا

الینا گلکم .....نازدارم........عسلم ........جیگرم این روزا کلی درگیرم مادرجون الهی بمیرم براش با اون عمل  سنگین و حال و روزی که الان داره منم که باید کمکش کنم شما هم که این روزا شیطونی رو به بینهایت رسوندی همش میخوای راه بری میخوری زمین  با استفاده از مبل بلند میشی سرپا اما ازون جایی که سرتق تشریف داری همون کنار مبل تاتی نمیکنی دستاتو ول میکنیو میخوای راه بری انتظار زمین خوردن هم نداری زودی گریه میکنی حالا از خودم بگم که کلافه شدم هنوزکارایخونه خودمون رو انجام ندادم وای یه هفته دیگه عیده کلی کار انجام نداده ............. ...
23 اسفند 1390

اندر احوالات دخملم

سلام مامان . این روزا داری کم کم معنای شیطنت بچگی رو میفهم . کمی شلوغ و بازیگوش شدی . دیگه خوابت داره کم و کمتر میشه . لثه هات خیلی اذیتت میکنه . دیگه از ٤ دست وپا رفتن خسته شدی همش کنار مبل وایسادی. اما وقتی چیزی رو میبینی که ازش خوشت میاد . ناچاری٤ دستو پا میری و خودتو بهش میرسونی . با اون دستات که من عاشقشونم برش میداری و به دهن میکشی .         مامانی٥ شنبه کلاس داره و اما برا اولین بار قراره تنها بمونی پیش بابایی اخه مادرجون نیست کلی استرس دارم ...
17 اسفند 1390

قربان صدقه رفتن

میدونی مامان شما جواهر زندگی مایی     و همین طور یه گل زیبا     و به مهربونی یه فرشته       و تک ستاره زندگیمون       و مثل ماه     و مثل نور خورشید گرما بخش زندگیمون       و همینطور مثل خود خود زندگی elina eshghe madar khoda toro dobare be ma dad   azash mamnonam ...
17 اسفند 1390